اخبار فرهنگسرا
سرداران شهید

شهید حسین یوسف الهی

زندگی نامه: شهید محمد حسین یوسف الهی بیست ‌و چهارم اسفند۱۳۳۹، در شهرستان کرمان در خانواده‌ای مذهبی و معتقد و عامل به مبانی شریعت مقدس اسلام پا به عرصه‌ی وجود نهاد . پدرش ‌غلامحسین، شاغل آموزش و پرورش بود‌ و مادرش خانم‌کوچک نام داشت. با راهنمایی و تشویق پدر و با تشخیص خوب و بد […]

اشتراک گذاری
11 دی 1348
241 بازدید
کد مطلب : 79

زندگی نامه:

شهید محمد حسین یوسف الهی بیست ‌و چهارم اسفند۱۳۳۹، در شهرستان کرمان در خانواده‌ای مذهبی و معتقد و عامل به مبانی شریعت مقدس اسلام پا به عرصه‌ی وجود نهاد . پدرش ‌غلامحسین، شاغل آموزش و پرورش بود‌ و مادرش خانم‌کوچک نام داشت. با راهنمایی و تشویق پدر و با تشخیص خوب و بد به مساجد رفت و در مراسم مذهبی راه یافت. فعالیت‌های آقا حسین به همراه چند تن از دوستانش کم کم از دوران دبیرستان که سال سوم و چهارم و مصادف با سالهای ۵۶ و ۵۷ بود آغاز شد. ایشان در دو حادثه‌ای که در سال ۱۳۵۷ اتفاق افتاد یعنی ۲۴ مهر و ۲۴ آذر وقایع و حوادث مسجد جامع و مسجد امام (ملک) حضور داشت. خیلی از همشاگردی‌ها و هم سن و سالهایش مرید وی بودند. او در سال ۵۸ دیپلم گرفت.
دوران سربازی:
او بعد از اخذ مدرک دیپلم آماده انجام خدمت سربازی شد. یکی از همرزمانش در این زمینه چنین می‌گوید: وقتی انقلاب پیروز شد و کمیته و سپاه تشکیل شد، چون ما با حسین همسن و سال بودیم و هم دوره خیلی به حسین اصرار کردیم که به سپاه بیایید و خدمت سربازی را در سپاه بگذراند چون برای سپاه نیروی خوبی است. ایشان مخالفت کرد وگفت: سپاه نیروی خوب خیلی دارد ما باید برویم جایی که نیروی خوب کم دارد مثلا برویم ارتش و شهربانی خدمت کنیم و چه دلیل دارد همه ما برویم سپاه و آنجا جمع شویم بدین ترتیب ژاندارمری را انتخاب کرد . وی دوران آموزش را در زابل گذراند سپس برای ادامه خدمت به جیرفت رفت و در ساردوئیه در پاسگاهی معروف به پاسگاه سد استقرار یافت در همان دوران سربازی هم داوطلبانه برای مدتی به جبهه و منطقه اعزام شد. در اوایل سال ۶۱ بود خدمت سربازی را به پایان رساند و خود را برای به عهده گرفتن سایر مسئولیت های اسلامی و انقلابی آماده می کرد.
واحد اطلاعات و عملیات سرآغاز سیری پرشتاب:
با ورود ایشان به واحد اطلاعات و آن جو مفیدی که در جبهه بخصوص در واحد اطلاعات لشکر و با توجه به بضاعت مفیدی که برای خود از قبل فراهم کرده بود چند صباحی نگذشت که صفات عالی و برجسته حسین ظهور کرد و این نه از باب خودنمایی که او نخست از خودنمایی پرهیز داشت بلکه به مصداق ( از کوزه همان طراود که در اوست ) بود که چنین شد و با توجه به بضاعت علمی عقیدتی مذهبی و مکتبی و آگاهیهای جامع الاطرافی که داشت چند صباحی نگذشت که بعنوان یکی از بچهای شاخص واحد اطلاعات عملیات لشکر قلمداد شد و با توجه به هوش و ذکاوت و توانائیهایی که داشت بعد از مدتی به عنوان مسئوول یکی از محورهای لشکر یعنی محورهای شناسایی معرفی شد که شناسایی‌های ایشان در منطقه غرب گیلانغرب و منطقه والفجر مقدماتی ما حاکی از شجاعت و تلاش برای ادای دین نسبت به انقلاب و اسلام می‌باشد. دیگر از این به بعد شهید یوسف الهی به عنوان حسین توی واحد معروف و مشهور همه بود یعنی اسم حسین با اسم واحد اطلاعات با هم مخروج شده بود و هر وقت می‌گفتند واحد اطلاعات دنبالش نام حسین هم می‌آمد حتی فرماندهان رده بالای لشکر نیز از این مسئله بدین شکل یاد می‌کردند. در بین بچه‌ها بعنوان محور بچه‌های اطلاعات بود و کسی بود که دورش حلقه می‌زدند و مسائل خود را اعم از مسائل مربوط به واحد و مسائل مربوط به شناسایی و فنی و مسائل اعتقادی، مذهبی و حتی امور اخلاقی را با ایشان درمیان می‌گذاشتند و ایشان با آن توانمندی که در این امور داشت کاملا از عهده بر می‌آمد و بچه‌ها را هدایتشان می‌کرد. شهید حسین یوسف الهی در واحد اطلاعات سه نقش اساسی را ایفا می‌کرد، اولین نقش همان نقشی بود که به اقتضای مسؤولیتی که بعهده داشت یعنی مسؤولیت شناسایی محور و نقش هدایت نیروهای واحد در معابر مختلف و کشف راه کارهای جدید برای عملیات لشکر بود. این ابتدایی‌ترین نقش وی بود اما نقش‌های دیگری که ایشان بعهده داشت و روز به روز هم بیشتر می‌شد نقش راهبردی بچه‌ها در مسایل اعتقادی اسلامی و اجتماعی بود که در این دوره و در مواردی بین ایشان و بچه‌ها پیش آمده بود برای مثال : شهید با توجه به شناختی که از قرآن داشت و اهمیتی که برای آن قائل بود طرحی را به اجرا درآورد تا از این راه بچه‌ها را به قرآن و تدبر و تلاش برای فهم آن راغب کند نام طرح را به معنی آوردن آیه گذاشته بود و این نام را درمقابل مشاعره انتخاب کرده بود و به این ترتیب بود که یکی از بچه‌ها آیه‌ای از قرآن کریم می‌خواند و نفر بعدی می‌بایست با حرف آخر کلمه آیه بعدی را شروع کند و این موجب شده بود که بچه‌ها بروند و تلاش کنند قرآن را بیشتر تلاوت کنند و حفظ کنند تا بتوانند موفق شوند. این از ابتکارات شخص ایشان بود و هر وقت که بچه‌ها بیکار می‌شدند با حال و حوصله‌ای که داشت به این کار می‌پرداخت البته باید یادآور شوم تمام این حرکت‌ها از واحد اطلاعات عملیات شروع شد و کم کم به سایر واحدهای جبهه نیز سرایت نمود و این نقش کلیدی حسین آقا را در ایجاد چنین حرکت‌هایی به خوبی نشان می‌دهد. حسین آقا هر وقت در سنگر بچه‌ها حاضر می‌شد از راههای مختلف مسائل بچه‌ها را چه در زمینه احکام عبادی و چه در مسائل دیگر که به صورت موردی بود برطرف می‌کرد. این دومین وظیفه‌ای بود که شهید در ارتباط با بچه‌های واحد اطلاعات شخصا بعهده گرفته بود. اما سومین نقشی که داشت رسیدگی به امور و احوال شخصی آنها و به اطلاح تر و خشک کردن آنها بود و این از آنجا ناشی می‌شد که بچه‌های واحد اطلاعات وقتی به منطقه دیگر می‌رفتند دیگر امکانات لشکر وجود نداشت و خلاصه واحد اطلاعات به جایی می‌رفت که هیچ پشتیبانی خاصی چه در ارتباط با مسائل غذایی و پوشاک یا امور مربوط به رفت و آمد یا مسائل بهداشتی همینطور اتفاقات غیر مترقبه‌ای که در جنگ هر لحظه پیش می‌آمد. به کلام مولا علی (ع) علاقه زیاد داشت و لاجرم از آن بهره وافر داشت؛ و در این راستا تمامی همت و تلاشش برای این بود که الگوی زندگی دنیا و آخرت خود را از این یل بی انتها گرفته و به دیگران نیز با پشتکاری خستگی ناپذیر بیاموزد. تا جایی که از این واپسین لحظات عمر شریف و گرانبهایش بر اساس مکتوباتی که از خودش باقی است به تعبیر و تفسیر مکتوبات قلبی که از آن دریا در سینه داشت به سایر همرزمان دریغ نمی‌کرد. گفتنی است که با مخالفین راهش یکبار نازکتر از گل نگفت فقط تفکر خود را بر آنان تبیین و تشریح می کرد. از روحیات بارز نامبرده” مطلقه نمودن واقعی دنیا” که به اقتباس از بیانات خودش بر تربت پاکش نقش بسته مبین این کلام است.”اجر جهاد شهادت است”و من خیال ندارم از راهی که انتخاب کرده ام و می روم برگردم. هیچ یک از مظاهر دنیای فانی نتوانست او را فریفته (دلباخته)خود کند از کنار بزرگترین آنها با خنده‌ای پر معنی رد می‌شد. چهره‌ای زیبا و قامتی بلند و لبی خندان داشت. خلاصه وجود مادی را نمایان نمی‌کرد. حوصله و سعه صدر عجیبی داشت با خانواده و دوستان حتی برخورد لفظی هم نداشت چون دریا آرام، با عظمت و در عین حال گویا بود. زیاد مطالعه می‌کرد و در این زمینه تنها یک بعد خاص نظرش را معطوف نمی‌دانست، به صله رحم و آمد و شد با خویشاوندان و دوستان اهمیت خاصی قائل بود. در خصوص فعالیت های مذهبی و اجتماعی مختصر اشاره‌ای شد. گفتنی است که وی نه در دوران عمر ثمر بار بلکه پس از شهادت نیز سازنده‌ای از قماش خود بود تا جایی که فرماندهان رده‌های بالای سپاه، وی را پس از شهادت نه به اغراق و یا جهت تسکین دل بازماندگانش که به حق، پدر لشکر نامیدند و بزرگان قلم نیز در این کشور از او به عنوان “کم له من نظیر” یاد کردند. در طول مدتی که ایشان در جبهه بودند در تمام عملیات‌های کوچک و بزرگ شرکت داشتند جز دو یا سه عملیاتی که شهید در بیمارستانهای تهران و پاریس و کرمان بستری بودند. ایشان شروع کارشان با شناسایی بود و آخرین سمت قبل از شهادتش معاون یا فرمانده اطلاعات عملیات لشکر ثارالله بوده است که هیچ وقت عنوانش را ابراز نمی‌کرد بعضا که مادرحسین آقا از او سئوال می‌کرد می‌گفت: در آشپزخانه لشکر سیب زمینی پوست می‌کنم.
خاطره شهادت شهید به نقل از همرزم شهید:
آن روز صبح بعد از نماز و آن دعای نورانی سفره برای صبحانه در داخل اتاق پهن شد. تعدادی از بچه‌ها بعد از آن از اتاق بیرون آمدند و بعضی دیگر در همانجا ماندند و آماده برای مسئولیت‌های خود می‌شدند. کار هر کدام مشخص شد تعدادی می‌باید به آن طرف آب بروند حسین اقا به شهید یزدانی گفت: برو دو قایق از اسکله برای این منظور بیاور حسن یزدانی دنبال قایق‌ها رفت حسین آقا در بیرون از سنگر بود در همین حین ناگهان هواپیماهای دشمن در آسمان دیده شدند و شروع به بمباران کردند حسین با توجه به زاویه پرتاب راکتها متوجه شد که احتمال اصابت به محل ما زیاد است فورا دستور تخلیه محل را داد بچه‌ها هر کدام به سمتی پراکنده شدند تعدادی به داخل اتاقها رفتند که از قبل با سقف دوجداره مستحکم شده بودند. تعدادی در همان اتاقی بودند که در آن همگی با هم صبحانه خورده بودیم. یکی از راکتها به سقف این اتاق اصابت کرد سقف درهم کوبیده شد گرد و غبار غلیظی همه جا را فرا گرفت بچه‌ها متوجه شدند که بمب شیمیایی است بعضی‌ها ماسک ضدگاز داشتند بعضی ها لباس مخصوص را پوشیدند و تعدادی از بچه‌ها هم در اتاق زیر آوار مانده بودند. حسین آقا با اینکه ماسک به صورت نداشت یک چفیه را خیس کرد و به صورتش پیچید و در کار، هدایت و کمک برای تخلیه مجروحین شد. بچهها از زیر آوار درآمدند حسین آقا دستور داد آنها را سوار قایق کنند و به آن طرف آب ببرند به همراه شهید راجی و تعدادی دیگر از بچه‌ها که بعدا به شهادت رسیدند سوار قایق شدیم و به آن طرف آب رفتیم. بیشتر آنها دچار مشکل شده بودند. آب ریزش از بینی و چشم و سوزش بدن داشتند یکی یکی به پست امدادی بردیم. استحمام، تعویض لباسها و همه کا‌ر‌های اولیه انجام شد. حسین آقا از قایق پیاده شد و به سمت من آمد وقتی نزدیکم رسید دیگر رمقی در پاهایش نبود خودش را در بغل من انداخت نمی‌توانست حرف بزند حمامش کردم آن موقع اکثر بچه‌ها شیمیایی شده بودند و امکان تخلیه آنها دیگر نبود. با یک دستگاه آمبولانس آنها را به بیمارستان فاطمه زهرا (س) در روستای نزدیکی بردیم حسین به همراه همین دسته بود نمی‌توانست راه برود حالت تهوع شدید داشت بعد از معاینه پزشکی او را به اهواز منتقل کردند آخرین بار او را در کمپ شیمیایی‌ها در اهواز دیدم که دیگر قادر به حرف زدن نبود لرزش عجیبی داشت. پس از مدتی به تهران انتقال یافت و سرانجام در روز دوشنبه ۲۷/۱۱/۱۳۶۴ در بیمارستان خاتم الانبیاء جان به جان آفرین تسلیم کرد و اجر سالها مجاهدت و ایثار و فداکاریش، عبودیت خالصانه بدرگاه حضرت معبود را بدست آورد. خداوند او را با مولایش علی (علیه السلام )همراه بر سفره اطعام مادرش فاطمه (س) بار دهد و روز محشر در سایه شفاعت سیدالشهداء جای دهد.
شادی روحش صلوات

این مطلب بدون برچسب می باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *